سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علت دل معلول ارض است!

دوشنبه 85 اسفند 28 ساعت 11:44 عصر

   

راسشو بخای این حس بیشتر وقتی در وجودم غالب شد که پامو گذاشتم توی جامعه الزهرا همون لحظه که هیشکی تشخیص نداد من طلبه نیستم!

درست همون لحظه که قلبم داشت وایمیساد که نکنه الان جلومو بگیرن وبگن خانوم کجا تشیف میبرین؟!

ولی نگفتن!!تازه یه لبخن هم زدند وگفتن سلام علیکم!منم گفتم علیکم السلام!!!(کم نیاوردم :ی)

برگشتم به رفیقم گفتم چرا اینا نفهمیدن من مال اینجا نیسم؟

خندید گفت نمیدونم خود منو میبین هی میگن برگت کو؟ اما تو رو فک کردن جزو بچه هایی!

وقتی رفتم سر کلاسشون همه بهم نگاه میکردند ولبخند می زدند وبا یه ذوقی جلو میومدند ودست میدادن   درست همون موقع بود که بغض کردم!

من چرا....؟!

درست وقتی داشتم توی صحن حرم حضرت معصومه با بچه ها قدم می زدم حس کردم تموم عمرمو  تلف کردم حس کردم چقدر بدبختم که لیاقت همچین موقعیت هایی رو نداشتم!

درست همون موقع بود که غبطه خوردم!به قول هاجر از غِِبطه گذشته ما غُبطه خوردیم!

درست همون موقع حس کردم تموم خستگی های این چن وقتمو ودردهایی که داشتم تموم شد!

بغضم ترکید وهمه ای آوازهای نخوانده ام رابرای حضرتش خواندم وفارغ شدم!

شاید نخواییم خیلی اوقات خیلی از ماها سعی کنیم که باور کنیم که بعضی از ارض ها رابطه ای علت ومعلولی با دل انسان دارند!

شاید بخاطر همینکه متنبه نمیشیم!

شاید اگر علت ومعلول رو میفهمدیم آدمیتمون زیر  نفسمون وشهوتمون له نمیشد!

تا حالا شده وقتی توی صحن حرمین راه بری ویه باد خنک توی صورتت بزنه وتوی خودت آنچنان غرق بشی که دست وپات قفل کنه؟

مطمئنم همه تجربشو داشت تا حالا فک کردیم چرا مکان ما رو در حال عجیبی مستغرق میکند؟

تا حالا فک کردیم چرا مکان هایی ما را در حال خوشی فرو میبرن که لذتش با هیچ چیز برابر ی نمیکند؟

هوای جنوب  وهوای تازه بسی وجودمان را آشوب کرده چقدر هرسال بخاطر خودخواهی ها از رفتنش محرومم!

دیشب یکی از رفقا اس ام اس زد که فلانی جنوب نمیری امسال؟

گفتم نه ولی دلم خیلی میخاد!

گفت من دارم میرم

گفتم اِاِ منم جاهست بیام باهاتون

گفت نه

گفتم پس برا چی اس ام اس زدی؟

گفت خواستم بسوزی!یادت بیاد ۵ سال پیش چه جنوبی باهم رفتیم وکباب بشی!

{اینم سوختن ما خوب شد؟ }


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]