سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یازهرا ادرکنا مولاتنا

شنبه 86 آبان 12 ساعت 5:55 عصر

شکر خدا که هرچه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم چنین نکته دان شدم


وامشب به مدد دل شکسته ودیده ای  پراشکم سخن با من اینچنین گفتی:  (سوره ای مبارکه ای ابراهیم)

ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظلمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه البصار(42)
مهطعین مقنعی روسهم لا یرتد الیهم طرفهم وافئدتهم هواء (۴۳)
وانذر الناس یوم یاتیهم العذاب فیقول الذین ظلموا ربنا اخرنا الی اجل قریب نجب دعوتک ونتبع الرسل اولم تکونوا اقسمتم من قبل  ما لکم من زوال (44)
وسکنتم فی مساکن الذین ظلموا انفسهم وتبین لکم کیف فعلنا بهم وضربنا لکم الامثال(45)
و قد مکروا مکرهم وعند الله مکرهم وان کان مکرهم لتزول منه الجبال(46)
فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزیز ذوانتقام (47)
یوم تبدل الارض غیر الارض والسموات وبرزوا لله الواحد القهار(48)
و تری المجرمین یومئذ مقرنین فی الاصفاد (49)
سرابیلهم من قطران وتغشی وجوهم النار (50)
لیجزی الله کل نفس ما کسبت ان الله سریع الحساب (51)
هذا بلغ للناس ولینذروا به ولیعلموا انما هو اله واحد ولیذکرالو الاباب(52)


امشب باهام حرف زدی وچقدر زیبا

هیچوقت انقدر تو بغلت فشارم نداده بودی هیچوقت انقد از دلداریهات اروم نشده بودم هیچوقت به اندازه ای الان فک نمیکردم انقدر هوامو داری
 تو خوب منی خدای عزیز من خدایی که به داشتنش سجده ای شکر میکنم!میخای ببینی کی جیغ میزنم وبهت میگم نکن؟!
ننننننننننخیر نمیگم!تو دوس داری منو تو مصیبتا ببینی!
تو میتونسی عزیز دل زهرا  را توی  کربلا مصداق ایه ای  فئته قلیله غلبت فئته کثیره کنی! ولی نکردی دوس داشتی عزیزاتو توی مصیبت ببینی !و این معنای رها کردن عبدت نیس
اخ که حال میکنم
پس ببین!منم کم نمیارم!عاشقت میمونم تا وقتی جونمو بگیری ویک راست ببری پیش خودت!امتحانم کردی!کم نیاوردم!من مال توام!هنوز جا دارم برای عشقت! زجرم بده! عرصه رو بهم تنگ تنگ کن، تا ببینی چقد دوست دارم!خوبیش اینکه مصیبت میدی اما وقتی اشکم درمیاد بغلم میکنی مظهر رافت و رحمانیتی ولم نمیکنی فقط میخای بشکنم تا مغرور نشم چون غرور منو از تو دور میکنه!
دوست دارم
 یالا!یالا زجر بده بازم میخام !پله بذار میخام بیام بغلت! راهو باز کن!
معبودم وصال وصال وصال
با تمام درد بازو، دست بر دیوار بستن خوب میدانم که چیست!                    
ای وای از  حکایت فاطمه وان در ودیوار !!!

حکایت ان میخ های آهنین با بدن نحیف وخسته وبیمار

 حکایت ان اتش با تن تبدار

حکایت آن دست  پلید با این گونه ورخسار

نمی دانم...نمی دانم چوب بود قلاف یا دسته شمشیر بود چه بود؟

عمر،عمر،عمر آنقدر بر بر بازوی مادرم زد که..................................وای

 حکایت آنهمه مصیبت با این دل بیقرار!

گردیده بود قنفذ همدست با مغیره

این با قلاف شمشیر او تازیانه می زد

آرامتر اسماء

 دست به سادگی از اینهمه جراحت عبور نمیکند دل چطور اینهمه مصیبت را مرور  کند؟!

چه صبری داشتی تو ای فاطمه!

 وچه صبری داری تو ای خدای فاطمه!

اینکه جسم است اینهمه جراحت دارد اگر قرار به تغسیل دل بود چه میشد؟!

این دل شرحه شرحه این دل زخم دیده این دل جراحت کشیده!

انا لله وانا الیه راجعون

وانا الی ربنا لمنقلبون

مادرم چه خوب است که نام مرا پدر هم نام شما گذاشت...
از کودکی هر وقت هیئت میرفتم  و روضه ای شما رو میخوندن ارزو میکردم یکروز معنای عظمت اسم شما رو درک کنم
دوست داشتم صاحب اسمم رو بشناسم
دوست داشتم شبیه اون خاونم بزرگ بشم
از خدا پنهون نیس از شما چه پنهون که گاهی غرور عجیبی داشتم وقتی به این فک میکردم که نام شما رو دارم! حس میکردم این یعنی من یه جورایی به شما شبیهم
ولی دوس داشتم تا لحظه ای مرگم این معنا رو درک کنم
بحمدالله ارزوم داره براورده میشه
 روضه ای مادرم رو خوندم روضه ای دل شرحه ای خودم!



نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]