سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیم ها پاره گشت واتصال گشت..اووووممم

سه شنبه 86 فروردین 21 ساعت 6:18 عصر

دیشب خوابیده بودم که یهو یه صدای مهیبی توی کوچه از خواب به طرز فجیعی بلندم کرد

کوچه با چند جرقه روشن شد وبوممممممممممب!

خواهرمم پرید!

گفتم چی شد؟گفت هیچی کابلای برق آتیش گرفت!

چه میکنه این باد وبارون

سیم ها پاره گشت واتصال گشت...(اووووممم ...یادم نمیاد!)

چقد خوب شعر سوم دبستانم یادمه!!

هیچی تا ?? ظهر برق نداشتیم وقتی آقا برقیا اومدن سیمها رو دوباره ببندن رفتم تو کوچه کلافه شده بودم از بی برقی!

گفتم سلا آقا!

داشت آسمونو نیگا میکرد

گفت سلام

گفتم خسه نباشی!مث بچه فضولا

گفت مرسی حال جواب دادن نداشت بنده خدا ازساعت ? داشت کابلارو تعمیر میکرد

گفتم این برقا کی میاد اونوقت؟

گفت نیم ساعت دیگه

گفتم ایول دست شما درد نکنه مثل خلا کلی ذوق کردم!

اخه داشتم دیوونه میشدم

بعد وقتی داشت رو اسمونا با جرثقیل سیمارو وصل میکرد شصتا ازش عکس گرفتم

اینم نتایج خل بازی های ما:

فردا میذارم آپلود نشد


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]


سحرنیک

شنبه 86 فروردین 4 ساعت 6:13 عصر

سلام علیکم

اولا که

 چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبی

                                                   آن شب قدر که این تازه براتم دادند!

میتونم بگم قشنگترین روزی که میتونست سال ۸۶ به خودش ببینه واز خودش ذوق دروکنه همون روز اولش بود

بماند که من انقدر حال خوشی داشتم که در معرض خطر ذوق مرگی بودم!

واقعن زیبا بود که در یکروز دوتا عید داشتیم .

دوتا بهار، بهار ربیع وبهار فصل

حس کردم یه بار سنگینی از روی دوش حضرت زینب وخاندان اهل بیت برداشته شد

بگذریم...

چندی وقتیه که دست برقلم نبرده بودیمو واین بلاگو خط خطی نکرده بودیم ولی خوب الانشم که مینویسم  حس نوشتن ندارم گویا تمام ذوق مرا یکجا گرفته اند

البته فک میکنم بیشتر وقایع اتفاقیه ای این چن وقت باعث شد که من ننویسم

بهرحال هیچ بعید نیست  ییهو تخته کنیم!:ی

روزمرگی هم بد دردیست!


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]


علت دل معلول ارض است!

دوشنبه 85 اسفند 28 ساعت 11:44 عصر

   

راسشو بخای این حس بیشتر وقتی در وجودم غالب شد که پامو گذاشتم توی جامعه الزهرا همون لحظه که هیشکی تشخیص نداد من طلبه نیستم!

درست همون لحظه که قلبم داشت وایمیساد که نکنه الان جلومو بگیرن وبگن خانوم کجا تشیف میبرین؟!

ولی نگفتن!!تازه یه لبخن هم زدند وگفتن سلام علیکم!منم گفتم علیکم السلام!!!(کم نیاوردم :ی)

برگشتم به رفیقم گفتم چرا اینا نفهمیدن من مال اینجا نیسم؟

خندید گفت نمیدونم خود منو میبین هی میگن برگت کو؟ اما تو رو فک کردن جزو بچه هایی!

وقتی رفتم سر کلاسشون همه بهم نگاه میکردند ولبخند می زدند وبا یه ذوقی جلو میومدند ودست میدادن   درست همون موقع بود که بغض کردم!

من چرا....؟!

درست وقتی داشتم توی صحن حرم حضرت معصومه با بچه ها قدم می زدم حس کردم تموم عمرمو  تلف کردم حس کردم چقدر بدبختم که لیاقت همچین موقعیت هایی رو نداشتم!

درست همون موقع بود که غبطه خوردم!به قول هاجر از غِِبطه گذشته ما غُبطه خوردیم!

درست همون موقع حس کردم تموم خستگی های این چن وقتمو ودردهایی که داشتم تموم شد!

بغضم ترکید وهمه ای آوازهای نخوانده ام رابرای حضرتش خواندم وفارغ شدم!

شاید نخواییم خیلی اوقات خیلی از ماها سعی کنیم که باور کنیم که بعضی از ارض ها رابطه ای علت ومعلولی با دل انسان دارند!

شاید بخاطر همینکه متنبه نمیشیم!

شاید اگر علت ومعلول رو میفهمدیم آدمیتمون زیر  نفسمون وشهوتمون له نمیشد!

تا حالا شده وقتی توی صحن حرمین راه بری ویه باد خنک توی صورتت بزنه وتوی خودت آنچنان غرق بشی که دست وپات قفل کنه؟

مطمئنم همه تجربشو داشت تا حالا فک کردیم چرا مکان ما رو در حال عجیبی مستغرق میکند؟

تا حالا فک کردیم چرا مکان هایی ما را در حال خوشی فرو میبرن که لذتش با هیچ چیز برابر ی نمیکند؟

هوای جنوب  وهوای تازه بسی وجودمان را آشوب کرده چقدر هرسال بخاطر خودخواهی ها از رفتنش محرومم!

دیشب یکی از رفقا اس ام اس زد که فلانی جنوب نمیری امسال؟

گفتم نه ولی دلم خیلی میخاد!

گفت من دارم میرم

گفتم اِاِ منم جاهست بیام باهاتون

گفت نه

گفتم پس برا چی اس ام اس زدی؟

گفت خواستم بسوزی!یادت بیاد ۵ سال پیش چه جنوبی باهم رفتیم وکباب بشی!

{اینم سوختن ما خوب شد؟ }


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]


ک مثل کبکایی چون مسئولین!

دوشنبه 85 اسفند 28 ساعت 11:35 عصر

راسش دیگه کلافه شدم و با این وضع داغون جامعه هیچی در این ذهن عزیزم جز ک مثل کبکایی چون مسئولین متبادر نمیشه! نیگاه کن ترو جدت ببین چقدر فلاکت بار شده وضعیت!

اوون از انرژی هسته ای وتحریم، اوون از وضعیت اقتصاد داغون و دعوا سر بودجه وتو کله ای هم زدن دولت ومجلس اوون از تغییر ساعت رسمی کشور که شده جنگ جهانی دولت ومجلس اوون از بازی روانی قوه ای قضائیه سر پیداکردن شهرام جزایری که یه روز تو ترکیه پیداش میکنن یه روز تو کانادا یه روز تو امارات و همکاریهاش با قضات پروندش!!! اوون از هر محفلی که توش میشینی فحش مردمو به رئیس جمهور وشاهرودی میشنوی اوون از وضع توقیف نامردانه ای ماهنامه ای سوره و داد وبیداد بچه حزب اللهیا  وحرفای مهاجرانی جوابای جلیلی پشت بندش ،اوون از وضع توهین آموزش وپرورش به رسول الله توی آزمون ضمن خدمت فرهنگیا واستیضاح فرشیدی، اوون از وضع نیش وکنایه های هاشمی به احمدی نژاد و پیغوم پسغومای احمدی نژاد به هاشمی اوون از وضع سخنرانی های مکرر آقا و جدا کردن موش وگربه ها از سمت آقا وباز نتیجه نیافتن واوونم از وضع رسانه ای ملی وگندکاری های مفتضح ضرغامی و سانسور دائم سخنان مقام معظم رهبری در تلویزیون و هزارتا گندکاری های دیگشو وپشت بندش حرفای تند فاطمه رجبی

 وووووووووووووووای خدا دیوونه شدم!

این چه وضعشه هیشکی به هیشکی نیست همشون مث کبک کلشونو کردند توی برفو وفک میکنن هیچ خبری نیست!

بخدا این ملت حق دارن  از این انقلاب زده بشن.

من که مخم داغ کرده از اینهمه بداخلاقیا همش میخان بزنن تو کله ای هم همش میخان همدیگرو بکشن همش میخان همدیگرو ضایع کنن چارتا تصمیم درست ویه جو جربزه هم که گذاشتن در کوزه یا شایدم نه جیره بندی کردن!!!منافقین هم که دیگه نگووووووووووووو وای خدا شنیدی افضات اکبر گنجی رو؟

همون بهتر!!!


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]


من یه غولم !

دوشنبه 85 اسفند 28 ساعت 11:32 عصر

کارم توی مهدکودک تموم شده بود وآماده شدم که برم که یکی از مربی ها  صدام زد

گفت میخای بری؟

گفتم خوب اره دیگه کاری ندارم که.

گفت میشه چند دقه بشینی باهات کار دارم

گفتم اوومم باشه! خیلی خوب بگو!

صندلیشو کشید طرف منو وگفت بشین خودشم جلوی من نشست

دستمو زدم زیر چونمو گفتم خوب؟!

گفت تو منو میشناسی نه؟

گفتم یعنی چی؟

گفت تو سیرت منو میبنی مگه نه؟

یه لحظه تو چشاش خیره شدم میتونسم بفهمم چی میخاد!

موندم بهش چی بگم که باور کنه

یه لبخند کوچیک زدم وگفتم چی باعث شده همچین فکری کنی؟

گفت خواهش میکنم اذیتم نکن

من مطمئنم تو میدونی من کیم!

گفتم تو کی هسی؟

گفت ااااااه اذیت نکن

گفتم نه !من علاوه بر سیرت تو سیرت خودم وامثالهم رو هم نمیتونم ببینم

چرا باید همچین فکری کنی؟

میدونی دیدن سیرت چقدر مقام ودرجه ای بالایی میخاد؟

من اگه اونهمه مقام داشتم الان اینجا بودم بنظرت؟

سیه بختم که بختم واژگون بی   سیه روجم که روجم سرنگون بی

شدم آواره ای کوی محبت         زدست دل که یارب غرق خون بی

وقتی این حرفارو زد ومنم داشتم نگاش میکردم همون لحظه حس کردم یه  تلنگر عظیم بهم خورد

یه تلنگر تو همون مایه های ای نفس به کجا چنین شتابان؟

ظاهری اینچنین وباطنی....چو فردانامه خوانان نامه خوانند    تو وینی نامه ای خود ننگت آیو

روز محشر که میشه همه ای اینا که توی دنیا ظاهر وباطنشون یکی بوده میان جلو ما وایمیستن ومیگن خوب شد که حداقل منافق نبودیم مثل شماها!

دم زدیم وهیچ بانگی از ما بلند نشد!

بلندترین فریادهایمان هم ادعایی توخالی بود!پوچ پوچ

چادر سر میکنی رو میگیری ...یه چشمی...کلتو میندازی پایین انقد که هر عوضی هم از کنارت رد میشه میگه خدایا غلط کردم!میگه التماس دعا! حافظ قران میشی ....ریش می ذاری ۳۰ سانت وهرروز با خطکش اندازه میگیری ... پیراهن اخوندی میپوشی بلوز روی شلوار میندازی شلوار پارچه ای میپوشی نگاتو از هرچی خوبه میبندی وهزارتا ادا اطفار دیگه!

اما یه جا مثل همینجاها خدا یکی میزنه پس کلت که اااااااااای کجاییی؟فک نکن خبری هسیا!!!

برو ضایع برو خودتو درست کن فقط حرف نزن فقط ظاهرنساز!

ببین ملت ازت چه غولی ساختن ویکم خودتو پرکن!


نوشته شده توسط : م

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4   5   >>   >